غــــیبــت آگـــــــــورا و مــــــــــدرنیــته ی معــــــیوب


آگورا یک اسم نیست حتی یک مکان نیست، آگورا یک امکان است! امکان بالفعل گفتگو، امکان بالقوه دموکراسی!

آگورا فضایی است برای مبادله اندیشه و عمل از مفاهیم بین الاذهانی بگیر و بیا تا مبادله کالا، از انتشار خبر بگیر تا اشاعه ی شایعه، آگورا یک فرصت است ، فرصتی برای نمایش اشیاء عقاید و پدیده ها، آگورا میدان و عرصه تکثر و تنوع است، از یک پاتوق کوچک، فی المثل از یک قهوه خانه بگیر و بیا تا یک پارک وسیع، پیاده روهای بلوار نووسکی برای داستایوسکی و مارشال برمن آگوراست و قهوه خانه محقر گل ممد برای آدم هایی چون ما!


دو هفته نامه ی چرو

عبدالله کیخسروی






شروع:



(1)  غیبت آگورا

 

آگورا یک اسم نیست حتی یک مکان نیست، آگورا یک امکان است! امکان بالفعل گفتگو، امکان بالقوه دموکراسی!

آگورا فضایی است برای مبادله اندیشه و عمل از مفاهیم بین الاذهانی بگیر و بیا تا مبادله کالا، از انتشار خبر بگیر تا اشاعه ی شایعه، آگورا یک فرصت است ، فرصتی برای نمایش اشیاء عقاید و پدیده ها، آگورا میدان و عرصه تکثر و تنوع است، از یک پاتوق کوچک، فی المثل از یک قهوه خانه بگیر و بیا تا یک پارک وسیع، پیاده روهای بلوار نووسکی برای داستایوسکی و مارشال برمن آگوراست و قهوه خانه محقر گل ممد برای آدم هایی چون ما!


شهر بدون " فضای عمومی" هر چقدر هم مدرن باشد، یک چیزی کم دارد، یک چیز مهم و اساسی!

در شهر بدون آگورا کنش ارتباطی یا اساسا صورت نمی گیرد یا بسیار ضعیف است، به همین دلیل انگار چیزی گم شده است در شهر بی آگورا.

انگار بغض خفه کننده و توصیف ناپذیر مدام در گلوگاه آدم های شهر بدون آگورا را می فشارد. آدمها اغلب احساس خفقان دارند ولی نمی دانند چرا؟ یکی از تنهایی می نالد و دیگری از ازدحام، یکی از بی وفایی شاکی است و دیگری از چسبندگی اطرافیان، یکی به بی تفاوتی همسایه معترض است، دیگری از مزاحمت او شکایت دارد..و غیبت آگورا را دل آدم در میابد وقتی که بلا تکلیف است و نمی داند چرا!

غیبت آگورا در عمق جان آدمی اتفاق می افتد وقتی که همه چیز فراهم است ولی ذهن خالی است.

اگرچه آگورا در یونان به میادینی اطلاق می شد که محل مبادله هر گونه کالا یا اندیشه یا افکار و یا اطلاعات و اخباری بود ولی در اینجا مرام ما نفس فراموش شده مبادله است نه مکان و عرصه ی آن.


گویا قتلی اتفاق افتاده است، حالا چه اهمیتی دارد در کجا؟ در یک پارک عمومی؟ در پیاده رو های یک خیابان قدیمی؟ یا در قهوه خانه ای محقر؟


وقتی این مکان فراهم نبود و به عمد از سر سوء مدیریت و یا در اثر فعل و انفعالات مربوط به ادوار و اکوار، فضای عمومی به غیبت مبتلا گشت، نخست به یکباره آدمی وا می دهد و سر می خورد و بعد به تدریج همه چیزش را واگذار می کند حتی آزادیش را و آدمی که همه چیزی را تفویض کرده باشد دیگر آدم نیست، آدم واره است.

اصلا اصطلاح درخشان و همیشه تازه ی "اریک فروم" یعنی "گریز از آزادی" مربوط به همین دوره است، دوره انتقال سنت به مدرنیته.

ظاهرن آدمی آسایشش را از آزادیش بیشتر دوست دارد به همین دلیل است که در این مرحله آزادیش را وا می گذارد و به آسایشش می چسبد اما وقتی متوجه توخالی بودن آسایشش می شود که دیگر دیر شده است و به افسردگی جمعی مبتلا گشته است، بگذریم!


شهر بدون آگورا تک ساحتی، تک صدا و مهیای دیکتاتوری ست! مردم در شهر بدون آگورا یله و وا نهاده اند، ممکن است معماری یک بنای باشکوه را بشود به موسیقی منجمد تشبیه کرد اما معماری شهر فاقد آگورا فقط یک موسیقی بی صدا است نه چیز دیگری!

 

(2) مدرنیته معیوب

 

"بیل گیتس" مدیر مایکروسافت، خم نمی شود هزاری را از زیر پایش بردارد چون در عرض همان چند ثانیه ممکن است چند برابر آن هزاری را از دست بدهد!

چه اتفاقی افتاده است؟ من توی این همه بزرگراه و اتوبان گم شده ام، پاتوقم را گم کرده ام.

- این چیز ها چه ربطی به من دارد؟ این چیز ها به هذیان های کسانی شبیه است که زابراه شده باشند و یا خوابگردی که در ته یک چاله از خوابی طولانی بیدار شده باشد.

این توصیف احوال من است ، انگار بدجوری زابراه شده ام، تو را نمی خواهم ولی من توی همین حال و احوالم.


یک گفتگو:

-شما که نمی خواهید در همان خواب نتربوق باقی بمانید، می خواهید؟

-نه ولی احساس می کنم احتیاج به توضیح دارم، کمکم می کنی؟

-ببین قبول داری که عصر ما عصر مدیریت بر زمان است؟ عصر بهره وری؟

-خوب که چی؟

-درعصر مدیریت بر زمان که نباید وقت را هدر داد، توقف در عصر بهره وری چه معنی دارد؟ باید هرچه زودتر رسید.

-اما به کجا؟

-مهم نیست به کجا فقط باید رسید، به همین دلیل باید هر چه بیشتر بزرگراه و اتوبان ساخت، حالا پاتوق تو گم شده است، خوب بشود چه اهمیتی دارد؟ در زمانه مدرن باید مهندسی شهر ها با مهندسی زمان انطباق داشته باشد، بشر موجودی خلاق است، باید به این خلاقیت امکان بروز شدن داد، باید برای نیل به این امر مهم هرچه بیشتر شتاب داشت، شتاب تنها در بزرگراهها و اتوبان ها میسر است نه در پاتوق تو، باید هر چه بیشتر بزرگراه و اتوبان ساخت، حالا شیرفهم شدی؟ حالا به بیل گیتس حق میدی؟

-ولی بزرگ راه ها که حیات آگورا را به مخاطره می اندازند.

- نه مثل اینکه هنوز شیرفهم نشده ای! منظورت از آگورا همان فضای عمومیه؟

-بله.

-چه بهترکه فضای عمومی به خطر بیافتاد، ما همان فضا را به طور مجازی تولید می کنید، تازه گفتم که دوره این حرف ها گذشته است، این حرف ها مربوط به دوره افلاطونه! حالا اینترنت هست، ماهواره هست، سرعت هست، سرعت جهان را به یک دهکده کوچکی تبدیل کرده، مردم اگر قادر نیستند در عالم واقعی همدیگر را ملاقات کنند ، خوب نباشند! عوضش در عالم مجازی تا دلت بخواهد می توانند این کار رو بکنند، مدرنیته به هستی غنا بخشیده، تازه این همه کافی نت و فضاهای مجازی و ... رو چی میگی؟ این ها جای قهوه خانه های مورد علاقه تو را نگرفته اند؟

-ظاهرن حق با شماست ، یعنی این طوری به نظر می رسد ولی چرا ارتباط تقلیل پیدا کرده؟ در کافی نت ها و وبلاگ ها ارتباطی که صورت نمی گیرد، آدم ها سرشون به کار خودشون است و به همدیگر کاری ندارند، اگر منظورت اینه که آدم ها با مخاطب های غایبشان ارتباط برقرار می کنند، این ارتباط یک طرفه است به این نمی گویند کنش ارتباطی، جوهره کنش ارتباطی گفتگو است، آیا این فقر درونی ایجاد نمی کند! آیا این یک پارادوکس نیست! فقر درونی و غنای بیرونی؟

-باز تو که حرف خودت را میزنی، بابا جان این همه وبلاگ و سایت و چه و چه ، نمی تونن تورو قانع کنند!؟

-نه! ارتباط از طریق وبلاگ و سایت یک طرفه، جعلی و مصنوعی ست، آنجاها تنها امکانی برای تبادل اطلاعات هستند نه امکاناتی برای گفتگو و ارتباط!

-نه مثل اینکه تو به هیچ صراطی مستقیم نمی شوی، ناچارم یک جور دیگر حرفم را بزنم، قبول داری هر تغییر و تحولی مقداری تاوان دارد؟ و بشر باید به خاطر آن تاوان پس بده؟

-خوب بله ولی..

- دیگر ولی ندارد! تاوان مدرانیزاسیون هم تنهایی انسانه ، آیا تجدد و نو گرایی به این بهای اندک نمی ارزد!

-خوب چرا ولی فکر نمی کنی غیبت آگورا و فقدان فضای عمومی شهر را مهیای دیکتاتوری بکنه؟

-دیگر بسه! به راستی که خسته ام کردی، یک جمله میگم و تمامش می کنیم ، قبوله؟

-قبوله!

- گفتم که این حرف ها کهنه شده! ادبیات ساسی تغییر کرده، حالا قرائت جدیدی از کنش سیاسی باب شده، مثل این که تو باغ نیستی ...

-توی باغ باشم یا نباشم مهم نیست، مهم اینه که مدرنیته ی شما بدون آگورا یک مدرنیته ی معیوبه، تمام!

***

-تعارض عجیبی ست، همه چیز سر جای خودش قرار دارد ، اما انگار سنگ روی سنگ بند نیست، همه چیز هست اما انگار هیچ چیزی نیست، میدان ها هستند اما بی هیاهو، پیاده رو ها پر از عابرند اما انگار خالی اند، ویترین ها پر و پیمانند اما تماشاچی ندارد، آمار شاعر ها بالا رفته است اما دریغ از یک شعر خوب! همه رمان نویس شده اند اما ... راستی آن همه اشتیاق و عطش گفتگو به کجا گریخته است؟ خیابان نادری، روبه روی دانشگاه، کافه های اسلامبول و بهارستان، قهوه خانه گل ممد، همه این پاتوق ها امکاناتی بودند برای مقاومت در مقابل نهادهای رسمی و تبلیغاتی یک سویه آن نهاد ها! این ها چه شده اند! همه این ها سر جای خودشان هستند اما انگار دیگر خودشان نیستند، هیچ معلوم نیست آن همه متفکر و شاعر و نویسنده را کجا می شود جستجو کرد؟ مطمئنا در دانشگاه ها نیستند، پس کجا هستند؟ شاید توی کارگاه های خصوصی خودشان ، توی کلاس هایی با شهریه های کلان..

-یعنی برای دیدن آن ها باید پول خرج کرد؟

-پس چی؟ بله که باید پول خرج کرد، زندگی خرج دارد!! عصر، عصر بهره وریه! زمانه عوض شده.

عصر، عصر مدیریت زمانه و این یعنی این که باید زمان رو دوشید، باید زمان رو چلوند، مگر نشنیدی بیل گیتس مدیر مایکروسافت خم نمی شود..

-حق با توست، زمانه عوض شده ، اون دوره گذشته که برای دیدن آدم حسابی ها فقط کافی بود زحمت نوشیدن چهار استکان چای کهنه جوش گل ممد رو به خودت هموار کنی، حالا دیگر سقراط هم حاضر نمی شود مفت و مجانی قدم در آگورا بگذارد، اساسن دیگر حسش نیست.

***

در مدرنیته ی معیوب ظاهرن هستی دارای غنا و فراوانی است، فقر ارتباطی بیداد می کند، مدرنیته معیوب تکصداست، در اینجا پیش از این که دهان برای گفتن وجود داشته باشد گوش برای شنیدن یافت می شود، در مدرنیته معیوب جریان اطلاعات یک سویه است و آدم ها، آدم وارند.

توریست های سرگردان در بزرگراهها ، دنیای آدم ها در تصرف سرعت و بزرگراه ها است. بزرگراهها تنها جاده های مواصلاتی نیستند، در همه زمینه ها  برای ما بزرگراه و اتوبان ساخته اند، بزرگراه اندیشه بزرگراه علم، بزرگراه سیاست، بزرگراه تجارت و ..

در بزرگراههای مصنوعی اندیشه ما باید به دنبال هایدگر و آدرنو و دریدا و ... با سرعت برق و باد بدویم و به هیچ کجا هم نرسیم. در عرصه علم و تکنولوژی باید پرچم نهضت نرم افزاری و کلونینگ و نانوتکنولوژی و بایوتکنولوژی و .. را بر سر دست بگیریم و باد در این پرچم بیاندازیم، دست آخر هم می بینیم دستمان خالی است و باز فقیر و دلتنگ و تنهاییم ، چرا؟

"اجمالن توجه به آسیب شناسی این سندروم نشان می دهد که همه این حرکات بدون ایجاد فضای عمومی و برقراری ارتباط و دیالوگ در بین حوزه های متعدد فرهنگی و مردمی صرفن پروژه های تبلیغاتی هستند که تنها عدم غنای درنی ما را پوشش می دهند و معیوب بودن مدرنیته را لاپوشانی می کنند، در واقع توهم رشد در مدرنیته معیوب شکلی از وانمودگی است نه چیز دیگری."

 

(3) مدرنیته بدون آگورا معیوب است

 

اگر مدرنیته در مغرب زمین پروژه ای ناتمام باشد، به دلیل تداوم آن است ولی در این سوی آب ها همین پروژه ، بی آغاز و بی انجام است نه نا تمام. برای آنکه اصلا شروع نشده تا نا تمام بماند. معیوب است برای اینکه نا بهنگام و بی برنامه است، هیولایی بی سرو ته است که اغلب اندام هایش را یا به طور کلی گم کرده است یا اساسن نتوانسته است آن ها را سر جای اصلی شان قرار دهد، حال سوال این است که چرا این موجود عجیب الخلقه نَفَس و نفس ندارد؟ چرا این موجود نباید وجود داشته باشد در حالی که موجود است؟ اساسن وجود یعنی چه؟ ما به دنبال مباحث فلسفی وجود نیستیم مراد ما از همان وجود در مصطلحات عوام است، بدین معنی که می گویند فلان آدم ، آدم صاحب وجودی است کانهو جوهر دارد، جنم دارد.

حال چرا این جریان مدرنیته ما فاقد جوهر و جنم است؟ ما به دنبال آسیب شناسی وضعیتی هستیم که خودمان از همه بیشتر مبتلا به آنیم، من فکر می کنم برای پاسخ دادن به این سوال باید به عقب برگردیم، خیلی به عقب، به چیزی که همواره مارا می آزارد به تاریخ، فریدریک جیمسون می گوید: تاریخ چیزی است که ما را می آزارد! بنابراین هر چیزی که آدمی را بیازارد تاریخ است، یادآوری تاریخ همیشه با درد و رنج همراه است و آن چیزهایی که تذکرشان موجب انبساط خاطر می شود تاریخ نیست بلکه خاطره است. فرق است میان خاطره که آدمی همواره مایل است آن را تکرار کند و تاریخ که مکانیسم روان در برابر آن فراموشی وتغافل است.

طبیعی است که آدمی ناملایمات را دفع کند یا به ناخودآگاه براند، در اینجا این سوال پیش می آید؟ اگر مکانیسم روان در مقابل فاجعه وتاریخ فراموشی باشد، پس این همه کتاب تاریخ را چه کسانی نوشته اند؟

می گویند: تاریخ را فاتحان می نویسند و راست می گویند، لابد اگر تاریخ را مغلوبین می نوشتند چیزی شبیه به رمان تراژیک ازآب در می آمد، نمونه اش همین تاریخ بیهقی و قصه بر دار شدن حسنک وزیر است.

تاریخ برای فاتحان تاریخ نیست، از آن لحاظ که چیزی آزار دهنده باشد، بلکه چیزی است از مقوله خاطره، روان مایل است خاطره را تکرار و باز تولید کند و آن را عمق و غنا می بخشد، اما فراموشی عمدی در روان جمعی و فردی حفره های سیاسی به جا می گذارد که نزدیک شدن به آن موجب وحشت می شود، لاجرم روان می خواهد آن را انکار کند. تجمع همین حفره ها منجر به گسست می شود، برای همین است که بعضی از اقوام روند تکامل طبیعی خود را گم می کنند و جاده ترقیشان پر از چاله و چوله و دست انداز می شود، مولود کابوس طبیعی است ، که منگل از آب در بیاید و راه را از چاره نشناسد.

فراموشی به یک معنا همان غیبت آگورا است و این مونگلیسمی تمام عیار است.

غیبت و غفلت در روند طبیعی رشد گسست ایجاد می کند، فی المثل مدرنیته را معیوب می سازد و احساس محرومیت و حرمان را نهادینه می سازد.

خاطره فردی به حافظه جمعی هویت داده و به مثابه گستره ای همگانی هستی جمعی را غنا می بخشد و این غنا و تعالی تنها در پرتو ارتباط میسر است و ارتباط محصول مبارک آگورا است و آگورا حق مسلم شهروندی است.

عدم تمطع هم محصول نا میمون غیبت ارتباط و حذف گستره همگانی است، از همه اینها مهمتر ، خصیصه ی اصلی آگورا تامل و تانی جایز نیست و دیاکتیک مابین تمایل به تامل و اجبار در سرعت منجر به انفعال جمعی می شود، انسان منفعل آدم زیادی است و آدم زیادی مستعد توحش سازمان یافته، در یک کلام مدرنیته بدون آگورا معیوب است و تجمع آدم زیادی ها بی پشتوانه تفکر خطرناک  بوده و تنها بستری خواهد بود برای توحش سازمان یافته.

تجمع آدم زیادی ها حتما منجر به هرج و مرج می شود ، می دانیم که نظام حقوقی منشاء تفکر است و گسست در تفکر وقتی اتفاق می افتد که پله ها و منازل حقوقی یک نظام نادیده گرفته شده باشد.

مگر تفکر چه چیزی می تواند باشد جز چالش یا غیبت حق؟ و یا تامل در چیستی باطل؟ بی گمان هنر تنها طرح زیبایی بی معنا نیست چنان که امروزی ها می گویند.

اساسن طرح مسائل فلسفی و یا کارکرد تفکر چه چیزی است جز کندوکاو و در وضعیتی که باید باشد ولی نیست و یا مشخص کردن مکان و منزلتی که آدمی باید داشته باشد ولی ندارد؟ باز می دانیم یکی از ارکان مهم فرهنگ بشری تولیدات هنری است ، هنر به مثابه ی دستور زبان تفکر ، هنر به مثابه تماشاخانه ی تجربه های بشری ، هنر به منزله آینه ای برای نشان دادن چیستی و چگونگی نظام حقوق بشر.

وقتی که آگورا در محاق فراموشی قرار بگیرد طبیعی است که هنر هم از ما رو گردان شده و جهان عرصه ی بی هنران بشود.


با تشکر از دوستان هم وطن کرد زبانمان در وبلاگ خوب دیار کورد که بازپخش این مطلب را ب عهده داشته اند..

http://www.diarekurd.blogfa.com/


منبع:


دو هفته نامه ی چرو

عبدالله کیخسروی


نظرات 2 + ارسال نظر
آپلودپا شنبه 11 آذر 1391 ساعت 02:25 http://uploadpa.com

آپلود نا محدود فایل،آپلود با لینک مستقیم،ماندگاری همیشه فایل ها بر روی سرور، دارای پنل کاربری ، آپلود همزمان 20 فایل ، آپلود با پسوند های گوناگون آهنگ ، فیلم ، عکس، متن و... ؛ آپلودپا مکانی متفاوت برای آپلود فایل های شما http://uploadpa.com

یاسین سه‌شنبه 28 آذر 1391 ساعت 02:01

وبلاگ خوبی داری به منم سر بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد